ساندیس خور ، هایپ خور،...خور
ساندیس خور ، هایپ خور،...خور
* سلام برادر این طرفا ؟
** سلام حاجی جون، چیه ما نمیتونیم این طرفا بیاییم ؟
* معاذالله ما خوشحال میشیم شما رو اینجا ببینیم ! حالا چرا بعد از اذان ؟
** آخه جلسه کانون بعد نماز شروع میشه ، تاخیرم داره !
* کانون ؟ از کی کانون بیا شدی؟
** از وقتی فهمیدم دارم بزرگ میشم و دیر یا زود سربازی و .. نیاز به معافیش دارم ، تازه حاجی جون تو که بهتر از من میدونی ، من فقط گیر این جور چیزام تا اداره بابام اکی بدن ...
*(سکوت)(اداره ی بابام در این سالها هرچه میگذرد معنای غریبی برام داشته اما در طبقه ای خاص هر روز ملموس تر و پر کاربرد تر میشود و کلمه ها و ترکیب هایی مثل حزبمون ، سازمانمون ، مسجدمون ، هیئتمون ... هرروز بر لغات ناشناخته ی ذهنم افزوده میشود و کلا هیچ تعریفی از کاربرد ضمیر "مون" در لغات بالا نمی توانم پیدا کنم !)
** راستی از تو چه خبر؟تو که الان باید پیش نماز باشی تا صف اخر ؟ (خنده) چی شده لقمه لذیذ تری گیر آوردی به ما هم بگو حاجی !
* (خنده ی ملیح ) نه !( یاد سالها پیش افتادم، مسجدی رو انتخاب کرده بودم تا از خانه مان دور باشد و وقتی با دوچرخه تا آنجا پا میزنیم تهذیب نفسی به خیل خودمان کرده باشیم،.توی راه هم مباحثی رو که تو جلسه ای که مدیرش بودم باید میگفتم رو با خودم نفس نفس زنان زمزمه میکردم)
* (با شوخ طبعی) آخه من که بابام مثل شما اداره نداره (یاد سالها پیش ! دوستان و اشرار دوروبر پدرم رو گرفته بودند و اسرار و اسرار که شما محافظ شخصی شهید مطهری بودید فقط یک عکس بیارید و بقیه اش با ما ، کاری به شما میدیم که در شان اتون باشد! البته من نمیدونم منظور آن دوستان از به کار بردن شان برای آن کار چه بود ، کلا خیلی وقت ها معنی هارا نمیفهمم !)
** حاجی گرفتی مارو ؟ تو با این ظاهرت کار صد تا بابای منو میکنی ! دست بردار حاجی چه کاره ای الان؟ بیتی میتی شدی؟
* نه بابا . محصلم در کنارش خدا رو شکر اندک درآمدی هم بخور نمیر داریم . (راستی واقعا ما چه کاره ایم ؟ کجا مشغولیم ؟اسم کاری که میکنیم رو چه جوری به فارسی ترجمه میکنن ؟)
** به به ! پس تو امام صادق درس میخونی ! حالی میکنین واسه خودتون ، دختر هم که نداره راحت تذهیب نفس میکنین دیگه ...( خنده بلند!)
* نه امام صادق نیستم ، دانشگاه شاهرود روزانه فی... میخونم ! (یادش بخیر ! چقدر به ما گفتن انتخابای اولت تو دفترچه اینا باشه ، بقیه اش با ما ،اما من چون کلا تو فهم مباحثی از این دست ضعیفم نفهمیدم چندمین انتخاب باید اینا باشه ، حتی صدمین هم نشد ! شاید بلد نبودم دودوتا چهارتا کنم جالبه هنوزم یاد نگرفتم )
** حاجی گرفتی مارو ؟ دبیرستان یادت رفت چقدر سختی کشیدی تا نمازخونه راه بیفته ؟حالا بیخیال اما صادق شدی؟ دغدغه هات چی شد ؟
* (باز هم به شدت به مغزم فشار اومد تا درک کنم چه ارتباطی بین راه اندازی مسجد مدرسه تا قبولی در دانشگاه نیمه متمرکز با یک تماس و ... وجود داره)
* نه! دغدغه هام سر جاشه !(چقدر دوست داشتم برایش توضیح بدم که ان سالها من فقط 10 سال داشتم و آن سالها اساسا دغدغه من فقط پیراهن مشکی در محرم بود،کلا افق پیراهن بود،آن سالها دغدغه من خوردن شام مراسم در حد ترکیدن و بیمه شدن بدنم بود !چقدر دوست داشتم بگویم اگر آن سالها از من میپرسیدی اساسا تمدن اسلامی یعنی چه ؟ ارتباط دین با سیاست در چیست ؟ سبک زندگی اسلامی چگونه است و از این قبیل سوال ها من فقط به چشمانت خیره میشدم و با عصبانیت میگفتم حرف حرف امام ! چقدر دوست داشتم بگویم که توضیخ دغدغه ی من برای تو مثل توضیح فلسفه زندگی و آفرینش انسان برای نوزادی است که به علت تولد زودرس در دستگاه زندگی میکند و برای خودش هم زندگانیی دارد دیدنی ....)
** امان الل... حاجیییییی جون !الحق هم هنوز همون حاجی ... خور مایی ! دیگه ساندیس خور هاشم هایپ خور شدن تو هنوز ...خور موندی !
* ... (واقعا هایپ از ساندیس خوشمزه تر است فربه تر هم است آدم رو هم فربه میکند ، اما ...خور بودن نه فربه ات میکند و نه شیرین است نه انرژی زا ! هرچه بیشتر میخوری کمتر از مواهب مادی برخوردار میشوی !هرچه بیشتر اندر احوالات آن ماده ی "چیز"هم که مطالعه میکنی در نظر عوام مردم عجیب تری ! تنها یک خاصیت دارد وآنهم این است که دیگر عروسک کوکی نیستی ! عروسک کوکی تولید انبوه میشود و چندی بعد هم مدل جدیدتر و حرف های قشنگ تر ! اما یک عروسک سخن گو تا ابد حرف جدید برای گفتن دارد ! تا ابد محکوم است به آزادی بیان ! نیاز به کوک ندارد و تا ابد در تاریخ عروسکیت ثبت است !)
پ.ن:اردلان الیاسین فرید
- ۹۳/۰۸/۲۸